✍ سعید رضادوست
غیاب یعنی «نبود»، یعنی «از نظر دور شدن». و شجریان چه هنگام غایب بوده
است؟ «سکوتِ آدمی/ فقدان جهان و خداست» و شجریان در تمام عمر، فریاد بوده و آهنگ. او
«آیتِ خجستهی در خویش زیستن» بوده است همواره. شجریان بیمانند است. همچنانکه دماوند
یگانه مانده است و مولانا بیتکرار. اما هنگامی که از شجریان حرف میزنیم دقیقاً از
چه حرف میزنیم؟ موسیقی؟ آواز؟ شعر؟ شجریان زادهی فرهنگ است و زایانندهی فرهنگی دگر
و به درستی گفتهاند که او به تنهایی و تمامعیار در قامتِ یک فرهنگ است.
شجریان بیش از هرچیز اما فرزندِ لحظاتِ خطیرِ زندگی است. امرِ خطیر به
آن دسته از امور گفته میشود که بیتکرار و سرنوشتساز هستند و انجام دادن یا ندادنشان
تأثیری بیبازگشت و عمیق را در زندگی فرد به جا میگذارد. فرد در مواجهه با امور و
لحظاتِ خطیر «آستانهنشین» میشود و در آستانهی دو راهی قرار میگیرد و باید یا در
کمترین زمانِ ممکن، بر زمینِ یقین گام بگذارد و خود را به میانِ میدان بیفکند یا آنکه
بر جای خویش ساکن و رخوتناک بماند و سکوتِ سردِ زمان را بر خود آوار سازد. فردی که
امرِ خطیر را برمیگزیند «شهسوارِ سرنوشت» خواهد شد و خود را به امرِ جاودان گره میزند.
شجریان در زمانهای نفس کشیده که بیش از هر دورهای آبستنِ لحظات و امورِ
خطیر بوده است و او هر بار خود را به مخاطره افکنده و امرِ خطیر را برگزیده. چه آن
هنگام که در اعتراض به واقعهی ۱۷ شهریور
استعفای خویش را از «سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران» نوشت و چه این زمان که دوشادوشِ
مردم به خیابان آمد و بانگِ «تفنگت را زمین بگذار» سر داد و خویش را «صدای مردم» نامید.
شجریان؛ اکنون نمادی است برای دورانِ ما. همچنانکه فردوسی نمادِ دورهی
خویش است و حافظ نمادِ روزگار خویش. در این ایّام که «از هر کرانه تیرِ دعا» روان کردهایم،
بیش از هرچیز نگرانِ حالِ خویشایم و اینکه «از آنچه که باید کرد هزارِ دگر مانده»
و الا شجریان که «به منزل رسید و بار گذاشت.» او چنان در طول و عرض و عمقِ زندگی نفس
کشیده و کوشیده که زمینی سوخته برای مرگ باقی گذاشته است. مرگ چه مطلوبی را میخواهد
از شجریان بستاند که او آن را به کمال تجربه نکرده؟ بزرگا مردا که هیچ قدرتِ سیاسی
نتوانست از قدرِ او بکاهد و یا ذرهای به آن بیفزاید. او صدرنشینِ جانآگاهان بوده
است و خواهد بود.
شجریان هیچگاه غایب نبوده است. حتی طی این سالها که او از «دیدهی جهانبین»
دور مانده، همواره در نظرِ «دیدهی جانبینِ» هنریمردمان و فرهنگخواهان جلوه داشته
است و گواه این مدعا همین بس که کوچکترین خبرِ مربوط به او، نبضِ مردم و رسانهها را
دیگرگون ساخته. «ثبت است بر جریدهی عالم دوامِ او.»
شجریان نیک میدانست که «روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم
کرد/و مهربانی دستِ زیبایی را خواهد گرفت» و دلگرمیمان داد که در برابرِ تاریخ، برخی
سالها به کوتاهیِ یک لحظه است و باید آن لحظه را به هیچ گرفت و در اندیشهی روزِ زندگی
بود. «روزی که کمترین سرود بوسه است/ و هر انسان برای هر انسان برادری است/روزی که
دیگر درهای خانهشان را نمیبندند/قفل، افسانهای است/ و قلب برای زندگی بس است.» ما
آن روزِ نه چندان دیر و نه چندان دور را با
گلبانگِ شجریان در بر خواهیم کشید و عطرِ خیام سراپای وجودمان را پر خواهد ساخت و
«بندهی آن دَم» خواهیم ماند. روزی که «ایران سرای امید» خواهد بود. دیر بماناد آن
بزرگ استاد. آمین.