|
 نبود تعصب مثبت و علاقه واقعی، مدیریت را به مجموعهای از
تصمیمهای سرد، مکانیکی و کوتاهمدت تبدیل میکند. در چنین شرایطی، مصلحتاندیشی جای
خود را به سادهترین و کمهزینهترین راهحلها میدهد؛ راهحلهایی که شاید در لحظه
کمدردسر باشند، اما در بلندمدت هزینههای سنگینی بر پیکره جامعه تحمیل میکنند. مدیری
که خود را مسافر بداند، طبیعی است که بیشتر به عبور بیدردسر فکر کند تا ساختن مسیر.
دلسوزی به معنای احساساتی شدن یا تصمیمگیری غیرکارشناسی
نیست؛ بلکه به معنای درک عمیق پیامد تصمیمهاست. کسی که نسبت به یک شهر، سازمان یا
جامعه احساس تعلق دارد، پیش از هر تصمیمی به اثرات آن بر مردم، اقتصاد، منابع و آینده
فکر میکند. چنین فردی حتی در سختترین شرایط، تلاش میکند راهحلی را انتخاب کند که
کمترین آسیب و بیشترین منفعت جمعی را داشته باشد.
در مقابل، نبود این احساس مسئولیت باعث میشود تصمیمها
صرفاً بر اساس روابط، عادتهای گذشته یا ملاحظات شخصی گرفته شود. این نوع مدیریت نه
تنها به توسعه کمکی نمیکند، بلکه به مرور سرمایه اجتماعی را فرسوده و اعتماد عمومی
را تضعیف میکند. جامعهای که احساس کند تصمیمها بدون دلسوزی گرفته میشود، انگیزه
مشارکت و همکاری خود را از دست میدهد.
تجربه نشان داده است که مصلحت واقعی از دل علاقه و تعهد
بیرون میآید، نه از فاصله گرفتن و بیتفاوتی. مدیری که دغدغه آینده را دارد، حتی اگر
اشتباه کند، مسیر اصلاح را باز میگذارد؛ اما مدیری که تنها به انجام مأموریت کوتاهمدت
فکر میکند، معمولاً مسئولیت پیامدها را نیز نمیپذیرد.
پیشرفت پایدار نیازمند مدیرانی است که حرفهایگری را با
تعلق خاطر همراه کنند. ترکیب تخصص، دلسوزی و تعهد بلندمدت است که میتواند تصمیمها
را از سطح مدیریت اداری به سطح مدیریت اثرگذار ارتقا دهد. بدون این ترکیب، هرچقدر هم
ساختارها دقیق و دستورالعملها کامل باشند، نتیجه چیزی جز حرکت کند، ناپایدار و بیروح
نخواهد بود.
|