البرز سپهرمنش هنرمند عرصه موسیقی
جزیره کیش در گفت و گوی اختصاصی با اقتصاد کیش:
امیدوارم بتوانیم با موسیقی به تبلیغ
و جذب گردشگری در کیش کمک کنیم
بیش از دوهزار سال است که غرب و شرق به قدرت موسیقی در برانگیختن
احساسات اذعان کردهاند. تشریح این امر که موسیقی چگونه چنین تأثیری بر ما میگذارد
بسیار دشوار است. فهم دلیل این امر چندان سخت نیست. قدیمیترین و رایجترین نظریههای
غربی هنر، هنر را تقلید طبیعت میدانند. اما موسیقی تماماً با این تعریف سازگار نیست.
موسیقی قادر به بازنمایی اشکال و رنگها یا توصیف جهان در قالب واژگان نیست و تواناییاش
در تقلید اصواتی که در عالم طبیعت وجود دارند سهم بسیار کوچکی است. اما این قالب هنری
غیرمفهومی و غیر تقلیدی که مجموعهای از اصوات نظام یافتهاست به نحو معینی تجربیات
زیبایی شناسانهای فراهم میآورد که در ابعاد و مراتب مختلف دارای ارزشند. بسیاری از پدیدههای طبیعی مانند آبشار
و وزش باد از میان برگهای درختان و نوای طبیعی موسیقی ایجاد میکنند. پس باید بپذیریم
موسیقی پدیدهای است در فطرت آدمی. از آنجا که موسیقی، یکی از زیر مجموعههای فرهنگ،
در همه جوامع وجود دارد، و گاه با افسانهها و حکایتها و احساسات آمیخته شدهاست.باالبرز
سپهرمنش هنرمند عرصه موسیقی جزیره کیش در باره موسیقی و تأثیرات آن در زندگی به
گفت و گو پرداختیم که در ادامه می خوانید:
لطفا خودتان را معرفی کنید و دلیل گرایشتان به
این هنر را توضیح دهید
البرز سپرمنش هستم، در بحبوحه جنگ بود که من به سمت نظامی
شدن رفتم و تفنگچی جنگ شدم،من عاشق کارهای هنری بودم،از کودکی نقاشی می کشیدم و
عاشق موسیقی بودم ولی فقط به صورت شنیداری،به طور تخصصی موسیقی را گوش می دادم،همه کنسرت های اساتید را حفظ بودم حتی نت به نت پاسخ
ها به آواز استاد را حفظ بودم.بخصوص آوازهای استاد شجریان،ایشان الگوی من از نظر
آوازی در موسیقی هستند.تا جایی که فهمیدم موسیقی در حد شنیداری برای من کافی
است،هرچه باید می شنیدم را شنیدم،گوشه به گوشه و دستگاه به دستگاه را یادگرفتم انگار
لبریز شده بودم،حس کردم باید به سمت نواختن یک ساز بروم،ابتدا از ساز سنتور شروع
کردم،با حقوقی که یک افسر ارتش می گرفت آن زمان باید یک ساز می خریدم نیم بیشتری
از حقوقم را یک سنتور خریدم باتوجه به شغلی که داشتم زمان کلاس رفتن راهم نداشتم و
با کتاب های استاد پایور شروع کردم،ولی بعد از مدتی که گذشت دیدم صدای سنتوری که
می شنوم و لذت می برم بخاطر این است که استاد پایور آن را می نوازد و من با سنتور
نمی توانم حس خودم را بیان کنم،سنتور صدای احساس من نیست.چون به مسائل عرفانی هم
بودم در شنیداری ها دیدم صدای سه تار بخصوص زمانی که استاد جلال ذوالفنون می نوازد
در دل من رسوخ می کند،من همیشه صدای ساز استاد را به شعر سهراب تشبیه می کنم.سبک
ها متفاوت است و نوای سه تار استاد ذوالفنون خیلی روان مثل رودخانه از کنارت رد می
شود و تو از شنیدن صدای آن لذت می بری.صدای سه تار استاد علیزاده مانند شعر شاملو
است خیلی احساسی در عین حال کوبنده و اعتراضی.سه تاری تهیه کردم و کتاب اساتید
مختلف را بررسی کردم و سبک استاد ذوالفنون با روحیه من هماهنگ تر بود،کتاب های
آموزشی را تهیه کردم و تمامی آهنگ هایی بود که شنیده بودم و با آنها آشنا
بودم،آهنگ ها هم با حس و حال و روحیات من آشنا بودند،بدون استاد شروع کردم.حتی به
جایی رسیدم که به تعدادی از علاقه مندان آموزش هم دادم،من از روی اصول و نت به نت
با کتاب و نوار پیش رفته بودم،ولی آن ظرافت خاص را که در نوای ساز استاد بود،ساز
من نداشت بالاخره آن فوت کوزه گری اساتید در هیچ کتابی نوشته نشده است،بعضی فنون
را نمی توان در کتاب ها نوشت،باید آنقدر بنوازیم و با جسم و روحمان درک کنیم که آن
را کشف کنیم.ولی بعد برای تکمیل آموزش و دریافت نکات تخصصی نزد استاد ذوالفنون رفتم،ایشان
هم با طیب خاطر و آرامش همه چیز را توضیح می داد.از آن سال ها مشتاق سه تار شدم و
با توجه به شغلم در پادگان اجراهایی هم داشتم،شغلم نظامی بود ولی سه تار نفس من
شد.انرژی شب و روز من این ساز بود،حتی اگر نمی رسیدم ساز بزنم نگاهش می کردم و
انرژی می گرفتم.درحال حاضر هم همینگونه است.من سه تارم را به یک بیت از شعر حافظ
تشبیه می کنم:بالا بلند عشوه گر نقش باز من....کوتاه کرد قصه ظهر دراز من.
سال92به دعوت یکی از دوستانم برای تفریح و استراحت به کیش
آمدم و طبق معمول که هرکجا می روم سازم راهم باخودم می برم؛من با ساز به کیش آمدم.
دیدم که در جزیره زیبایی مثل کیش،سه تار و سازهای سنتی در کیش خیلی مهجور است،به
این فکر کردم که جزیره کیش باتوجه به جاذبه های گردشگری زیادی که دارد می تواند
مبلغ موسیقی سنتی هم باشد،این گونه شد که در کیش ماندگار شدم.
خیلی از هنرمندان که در کارشان موفق هستند،خود
فردیشان را در کار لحاظ می کنند،هر هنرمندی امضایی برای خودش دارد احساساتتان چه
نقشی در نواختن ساز دارد؟
اگر احساسات را از موسیقی بگیریم،خیلی خشک و بی روح می شود،ما
نوازنده های زیادی داریم که هرکدام در یک مرحله از نوازندگی به سر می برند اگر
سازشان را به صورت عامیانه مردم گوش کنند می گویند همه عالی ساز می زنند ولی اگر
بخواهیم به صورت تخصصی به این مسئله نگاه کنیم نوازنده ها در دسته های مختلفی
قراردارند،اگر هنرمند به مرحله ای که نتواند خودش و احساس درونیش را با سازش ارائه
بدهد اصلا هنرمند نیست،نواختن این نیست که تمامی نت ها را حفظ باشم و کل ردیف ها و
دستگاه ها را بلد باشم بنوازم،این ها الگوهایی که هستند که همه باید یاد بگیرند و
بعد با تمام احساس و با تمام حرف های درونی خود بنوازند،من از همان ابتدا روبه بداهه نوازی
رفتم،سعی کردم از تقلید به دور باشم،بداهه نوازی یعنی بازی با جملات و احساسات من
اگر چیزی درونم نجوشد حرفی برای گفتن ندارم،پس هر اجرایی از من باید بیانگر
احساسات درونی من باشم.من گاهی در تنهایی خودم با سازم اشک ریختم،تمامی احساسی که
از درونم به سازم منتقل کردم را با نواختن به من بر می گرداند،شنیدن صدای احساسات
خود برای خودم خیلی عجیب و زیباست.کار هنر بزرگ نمایی است و زیبایی ها را بزرگ می
کند.
در خلوت خودتان چه نوع موسیقی گوش می دهید؟
من همه نوع موسیقی گوش می دهم؛بیشتر موسیقی اصیل ایرانی
را،موسیقی که اصالت و ریشه دارد و امروزه می توان ساختار جدیدی به آن اضافه کرد به
شرط اینکه ساختار اصلی آن را بهم نزنیم، به نظر من موسیقی باید موسیقی باشد!باید
معنای واقعی خودش را در درون داشته باشد و بازگو کند،الان متاسفانه در موسیقی دسته
بندی هایی دارد اتفاق می افتد که از نظر من صحیح نیست،بعضی می گویند موسیقی جاز
خوب نیست،موسیقی پاپ خوب نیست،گیتار ساز خوبی نیست و... این دسته بندی ها اشتباه
است،ممکن است ارائه کار خوب اتفاق نیافتد،نمی توانیم بگوییم چون یک نفر گیتار بد
می نوازد،گیتار ساز بدی است.
با توجه به شناختی که از شما دارم دیدم که ساعت
ها در حال تعمیر یک ساز هستید،این همه عشق در ساخت و تعمیر ساز از کجا می آید؟
من سازها را تیمار می کنم،نه تعمیر!من یک استاد داشتم استاد
ژاله،سازنده ساز بود و همیشه می گفت سازی که من می سازم،حکم فرزندم را دارد و وقتی
کسی آن را از من می خرد همیشه نگران و مشوش می شوم که از کنار من می رود و از طرفی
هم خیالم راحت می شود که سر و سامان می گیرد،ساز مثل بچه است،من فراتر می روم،ساز
بخشی از تن و وجود من است،باتوجه به اینکه من وسایل کارم همه جا همراهم است، اتفاق
افتاده که در خیابان سازی را در دست کسی دیدم و احساس کردم آن صدا صدای اصلی نیست
و ساز نیاز به تعمیر دارد،همانجا در خیابان آن را درست می کنم و به دست صاحبش می دهم،وقتی
شخصیت ساز را طوری شناختم که شد وجود من،اگر ببینم سازی مشکل دارد و آن را برطرف
نکنم،مثل این است که پزشک باشم و بیماری را به حال خود رها کنم،در صورتیکه وظیفه
من است.بارها شده ساعت ها فقط روی یک زاویه چند میلی متری خرک ساز کار کردم،این
نوعی عشق بازی است یک نوع غزل سرایی است.زمانی که سازی را به دستم میگرم تا صدای
مورد علاقه ام را نتوانم از درون ساز بیرون بکشم آنقدر آن را باز بسته می کنم تا آن صدایی که باید را
پیداکنم؛فرقی هم ندارد ساز خودم باشد یا شخص دیگری.سرچشمه تعمیر سازهم به این بر
می گردد که من با حقوق نظامی که داشتم یک ساز خیلی بد خریدم!توانم در آن حد بود،آن
ساز صدای خوبی هم نداشت،آنقدر با آن ساز کلنجار رفتم،تا صدای خوبی از آن درآمد.از
آن موقع جسارت تعمیر ساز را بدست آوردم، تاحدودی به ساخت ساز هم آشنا شدم و برای
دوستان مبتدی ام ساز می ساختم، از طرفی کار با چوب بسیار زیبا است،نقشه های چوب و
حالت هاییکه می توان به چوب داد،بخصوص زمانی که بتوانیم از آن در زمینه موسیقی
استفاده کنیم وصدایی از درون آن بیرون بیاید بسیار لذت بخش است،به قول مولانا : خشک
سیمی ،خشک چوبی،خشک پوست.....از کجا می آید این آوای دوست؟
در کنار این هنر به هنر دیگری علاقه مند هستید؟
بله من از کودکی عاشق نقاشی بودم،شعر راهم خیلی دوست
داشتم،کلاس دوم دبستان که بودم شعرهای تمامی پایه های بالاتر را حفظ بودم،خیلی شعر
حفظ کردم،90درصد دیوان حافظ را حفظ هستم وبعداز آن شروع کردم به شعر گفتن، ،از سال
1369تا امروز شاید 30دفتر شعر نوشته ام،بعضی اشعار حافظ و سعدی راهم در شعرهایم
تضمین کرده ام, در حال حاضر هم مجموعه ای در دست انتشار دارم که گلچینی از کلیه
اشعارم است.در زمینه نقاشی هم پرتره را خیلی دوست دارم و روی پارچه هم نقاشی می
کشیدم،تکنیک نقاشی با مداد رنگی روی پارچه را هم انجام داده ام.
به فرزندان خودتان اجازه می دهید در موسیقی
حضور جدی داشته باشند؟
اگر در خانه ای مسیری جریان داشته باشد،همه،بخصوص بچه ها در
آن مسیر قرار می گیرند.ما در زمان قدیم گرامافون داشتیم و شنیدن صدای موسیقی از
گرامافون مراجذب موسیقی کرد،در خانه ما چون من مدام در حال تمرین موسیقی بودم و یا
موسیقی می شنیدم فرزندانم در این مسیر قرارگرفته اند.دختر اولم سه تار می نوازد و
در مدرسه اجراهای دارد،دختر کوچکم هم آموزش ویولن را آغاز کرده.من فرزندانم را
آزاد گذاشتم که خودشان سازشان انتخاب کنند و عاشقانه موسیقی را دوست دارند.دختران من
شعر هم می گویند و یکی از آنها چندین رمان هم برای خودش نوشته است.
کسانی که می خواهند نواختن سازی را آغاز کنند
بیشتر در ذهنشان می گذرد که چقدر باید
تمرین کند که به یک نوازنده حرفه ای تبدیل شود؟این سوال درستی است؟
این سوال در زمینه یادگیری موسیقی اشتباه است و کسانی که
این سوال را می پرسند چند دسته هستند،کسی که می گوید کی به نتیجه می رسم؟یا خیلی
عاشق موسیقی است و زودتر می خواهد به وصال برسد،یا فرصت کوتاهی دارد که می خواهد
در این فرصت کوتاه نواختن یک ساز را هم یادبگیرد،همه چیز بستگی به تمرین و زمانی
که می گذاریم دارد،بستگی به احساسی که دراین راه خرج می کنیم دارد .هر ساز زیبایی
خودش را دارد و باید اول از همه بفهمند احساسشان را باچه سازی می توانند همراه
کند،هرکس زبان دلش را می تواند با یک ساز بیان کند،اگر ساز را درست انتخاب کنیم
زودتر به نتیجه می رسیم و دلسرد نمی شویم،شخصی را دیدم که بعد از 2سال تمرین یک
ساز به نتیجه رسیده که این ساز را اشتباه انتخاب کرده است و من هنرجو داشتم که با
یک سال آموزش و تمرین مداوم در یک سال نتیجه رضایت بخش خودش را گرفته است ولی کسی
با یک سال تمرین نوازنده حرفه ای و چیره دست نمی شود،من ساز را مثل مرکب چموشی می
بینم که باید برای هنرجویم آن را رام کنم و سپس ادامه راه را بسپارم به خود هنرجو.حداقل
یک سال باید زمان بگذارد برای این رام شدن و تمرینات باید زیاد باشد روزی کمتر از
1ساعت تمرین موسیقی نیست ،بعد از آن وقتی پنجه نواختن نرم شد و چند قطعه و تصنیف
را توانست بنوازد،تازه باید سر شوق بیاید و تلاش کند برای ورود به دنیای حرفه
ای،من بعد از 24سال نواختن سه تار و تمرینات 8ساعته در روز،هرروز احساس می کنم
ندانسته هایم بیشتر است.من در حال حاضر نمی توانم بگویم در حد اعلا سه تار می
نوازم و کاملا مسلط هستم،حتی در حضور استاد ساکت هم احساس می کردم جسارت نواختن
ساز را ندارم و یک مخالف سه گاه در حضور ایشان نواختم که هیجاناتم را خالی کنم! من
معتقد هستم هرروز باید یک چیز جدید باید به موسیقی ام اضافه کنم.
به نظر شما ضعف موسیقی ما در چیست؟
چیزی که من را خیلی نگران می کند، ضعف کلامی است، دوستدار
موسیقی و خواننده انقدر زیاد شده که گاهی احساس می شود از لحاظ شعر کم می آوریم و
هر کلامی را می خوانند و وارد موسیقی می کنند،کلام در موسیقی ما عمق ندارد و سطحی
شده است،شعر و کلام خیلی ضعیف شده است،نوازنده های ما اگر روبه بداهه نوازی و خلق
کردن بیاورند موسیقی حالت تجاری خود را از دست می دهد،خیلی از هنرمندان ما سعی می
کنند به روز باشند؛من فکر می کنم کسی که به روز است،به روز هم از بین می رود،اگر
در مسیرهنر حرکت کنند دائمی خواهند بود.اگر به موسیقی 10سال قبل نگاه کنیم،خیلی از
کسانی که یکدفعه در زمینه موسیقی پیدا شدند و طرفدار پیداکردند،دیگر نیستند! مگر
آنکه یک کار خیلی بااصالت ارائه داده باشند.اهل هنر به این فکر نمی کنند که می
توانند در یک مسیر مشخص پیش بروند،به شاخه های مختلف می روند تا توجه عده ای را به
خود جلب کنند و نمی دانند این جلب توجه های آنی،گذراست.
به نظرتان سطح آگاهی و سلیقه مردم نسبت به
موسیقی چگونه است؟
گاهی ارائه دهنده های موسیقی کم کاری کرده اند و موسیقی
ضعیف به مردم ارئه داده اند و مردم گرسنه و تشنه موسیقی هستند.این روزها هرچه باشد
را گوش می دهند که این تشنگی برطرف شود،اگر ما راه درست را برویم و موسیقی بااصالت
ارائه کنیم مردم به سمت موسیقی های سطحی نمی روند.در حال حاضر آگاهی مردم نسبت به
موسیقی بالا رفته است،در زمینه آواز ایرانی که کار می کنم هنرجوهای زیادی سمت این
موسیقی آمده اند،موسیقی اصیل ما مدتی مهجور مانده بود،ولی در حال حاضر شناخت مردم خوب
شده و اگر ارائه دهندگان موسیقی کارهای خوبی ارائه دهند تعادل ایجاد می شود.
این روزها خیلی از هنرمندان با انجام کارهای
هنری تأمین نمی شوند و خیلی ها مجبور هستند برای امرار معاش هنر خود را کنار
بگذارند،آیا راهی برای حل این مشکل وجود دارد؟
خیلی افراد می گویند پشتیبانی که باید از هنر شود،نمی
شود،من این نظر را دارم که شخص خودم اگر موسیقی را درست آموزش دهم و مخاطبم را جذب
کنم عده ای به دنبال هنر می آیند و آن را رها نمی کنند، هنر همیشه رنج به همراه
دارد،از قدیم کسانی که درگیر هنر بودند همیشه از لحاظ مادی از بقیه افراد ضعیف تر
بوده اند.برای اینکه هنر را نمی توانند زیاد در خدمت اقصاد قرار بدهند و خود
هنرمند هم خیلی به اقتصاد توجه نمی کند،کسی که بخواهد در هنر غرق شود در قید و بند
مال اندوزی نیستند!ولی این تفکر خودماست،اگر مسئولین به فکر ما باشند و از ما
حمایت کنند هنرمند راحت تر می تواند هنر خود را ارائه دهد و اگر نگران مسائل
اقتصادی نباشد بهتر می توان هنرمند پرورش دهد.هنر یعنی پرورش دادن یک ایدئولوژی،من
همیشه به هنرجویانم می گویم این ساز ،یک سه تار تنها نیست،یک ایدئولوژی است،من فقط
به شما ساز آموزش نمی دهم،من کلید در آسمان را به شما می دهم،پروازش با شماست.لازمه
این کارها این است که من دغدغه اقتصادی نداشته باشم.
راجع به کارهای هنریتان در کیش برایمان بگویید.
من سال92وارد جزیره کیش شدم،همانطور که گفتم برای تفریح به
کیش آمده بودم ولی دوستان من را نگه داشتند !و تا مدتها فقط کارهای اجرایی در کیش
داشتم،در برنامه های سازمان منطقه آزاد کیش اجراهایی داشتم،بعضی از شعرا که از
تهران می آمدند در مجموعه حریره آنها شعر می خواندند و من سه تار می نواختم با
فرهنگسرای سنایی آموزش موسیقی را آغاز کردم.ما برای مبعث، 10روز زمان داشتیم،با
گروه دف نوازی و من تنها ملودی همراه آنان بودم،آهنگ سازی کار را انجام دادم و
تصنیفی نوشتم برای کار و اجرای متفاوت و خوبی داشتیم.مبعث را به موسیقی
کشیدیم،تصویری ذهنی و ملودیک .در حال حاضر در آموزشگاهی در جزیره کلاس آواز و سه
تار و تار دارم.
مسئولین هنری کیش از وجود هنرمندانی مثل شما
چگونه استقبال می کنند؟
من شکوه و شکایت را دوست ندارم،به این فکر می کنم شاید
دستشان بسته باشد،شاید تعداد هنرمندان کیش زیاد باشد،ممکن است گروه بندی هایی وجود
داشته باشد!یکسری انسجام هایی در قبل تشکیل شده که برای خودشان فضا را اشغال کرده
اند،ما از مسئولین انتظار بیشتری داریم.من همیشه سعی کردم کارهای جدید ارائه دهم و
تاجایی که بتوانم کار تکراری انجام نمی دهم،غزل و آواز را سعی می کنم خودم
بسازم،ولی خیلی از دوستان کلی وقت صرف می کنند و قطعاتی از کارهای اساتید بزرگ را
تمرین می کنند تا یک ترانه از شجریان را دوباره بازسازی کنند،وقتی نمونه اصلی کار
هست چه نیازی به کار تکراری داریم؟خلاقیت باید در هنر وجود داشته باشد و مسئولین
عزیز باید به این خلاقیت ها توجه بیشتری نشان بدهند و پشتیبانی کنند،به هنرمندان فضا
و پروبال بدهد،این به نفع همه است،من و
امثال من که از صبح تا شب ساز به دست داریم و در حال نواختن هستیم،چه بهتر که برای
مردم ساز بزنیم.
برای علاقه مندان به موسیقی، بخصوص در زمینه تخصص
خودتان،آواز و تار و سه تار چه سخنی دارید؟
همه موسیقی را دوست دارند، بعضی ها خیلی علاقه مند هستند و
تعدادی عاشق موسیقی هستند.کسی که عاشق است و برای آموزش می آیند ما در قبالشان
مسئول هستیم و باید عشقشان را حمایت کنیم و باعث دلسردی آنها نشویم،موسیقی یک
معجزه است،حضرت داوود معجزه اش لحن و صدای خوشش بود،موسیقی را اگر در زندگیمان جای
بدهیم ادامه زندگی آسان تر می شود. موسیقی با تمام حس های انسان سر و کار
دارد و همه چیز را درگیر می کنند،علاقه مندان اول مسیرشان را مشخص کنند و ببینند
با چه سازی می توانند حرف دلشان را بیان کنند،به دنبال یک استاد بگردند نه یک
نوازنده،خیلی ها نوازندگان خوبی هستند ولی نمی توانند موسیقی را خوب انتقال دهند.وقت
اضافه را به موسیقی اختصاص ندهید،موسیقی باید در زندگی جاری باشد.موسیقی بهترین
درمان است،تنها دارویی که کاملا معالج است داروی هنر است. من گروهبانی در دوره
خدمتم داشتم که بسیار سرکش بود و با آموزش موسیقی هیجانات خود را خالی کرد و انسان
آرامی شد.به سختی و آسانی سازها فکر نکنید،همه سازها سخت و آسان هستند،سخت برای
کسانی که تمرین نمی کنند و موسیقی را سخت می گیرند.آسان برای کسانی که عاشق موسیقی
هستند.در جانشان را بازکنند تا موسیقی به درونشان نفوذ کند. قدر خودمان و موسیقی
اصیلمان را ببینیم.
کلام آخر
ممنون که صدای هنر و موسیقی را به گوش مردم می رسانید.امیدوارم
بتوانیم با موسیقی در تبلیغ و جذب گردشگری در کیش کمک کنیم.