دکتر سعید
پورعلی
در روزهای سنگین و
تلخ کرونا، زمانی که وحشت در کوچه-پس کوچه های های جزیره میدوید و دلها در
هراسی خاموش میتپید، مردانی در قامت و کسوت شورای سلامت جزیره کیش گردآمدند تا
جزیره را از این بلیه محافظت کنند. مردانی در کسوت های مختلف و متفاوت. مرد وزن،
پیرو جوان، بسیجی و انتظامی، کادر پرافتخار درمان، روحانیون معظم و .... در این
میان قصه یک تن بیش از دیگران خواندنی و شنیدنی بود. بابک فتح آبادی.طبیبی حاذق. مردی جوان و مردمدار، بیهیچ ترس و تردید، در
صف نخست ایستاد. دکتر حاذق – نه فقط به سبب تبحر
علمی، بلکه بهخاطر قلبی که لبریز از عشق به مردم بود – پشت و پناه
جزیرهنشینان شد. بارها و بارها از او خواستم که مراقب سلامت خودش باشد. بیش از
همه به او نیاز داشتیم.
او در روزهایی که
لباس سفید بوی خطر میداد و حتی نفس کشیدن، مسافری مشکوک بود، ماسک بر چهره و
لبخند در نگاه داشت. در بیمارستان و بخش بستری بیماران کرونای تا خانه بیماران میرفت،
دستهای لرزانشان را آرام میکرد و با شجاعتی مثالزدنی مداوایشان مینمود. هیچگاه
پا پس نکشید؛ هر قدر راه دشوارتر شد، گامهایش استوارتر گشت. بابک فتح ابادی در آن معرکه خوش درخشید و
سرمایه اجتماعی فزونتر از قبل اندوخت. سرمایه ای که بر بستر مدافعان سلامت شکل
گرفت و او یکی از فرماندهان برجسته ای این میدان بود.
بعد از فروکشکردن
طوفان کرونا، باز از مردم جدا نشد. در بیمارستان، در کوچه و بازار، با همان دلسوزی
و شرافت انسانی، خدمت را ادامه داد. ساده بود و بیریا، خوشرو و به دور از هر
تکلف. محبوب قلبهای مردم جزیره شد، نه با تبلیغ و هیاهو، که با عمل و صداقت.
دکتر حاذق، همدرد
روزهای درد و بیماری بود؛ سنگ صبوری که بیماران، غصههایشان را بیهراس برایش باز
میکردند. بارها دیده شد که پس از ساعتها کار، همچنان کنار تخت بیمار مینشست،
نبضش را میگرفت، نه فقط نبض جسم، که نبض امید را. در روزهای سخت، نور امیدی بود
که در دل جزیره میدرخشید.
دیروز، اما جزیره
کیش با چشمانی اشکبار، پیکر این فرشته سپیدپوش را بدرقه کرد. در مراسم وداع، از
پیر تا جوان، همه آمدند. مردمی که روزی او را در سختترین لحظات زندگیشان شناختهاند،
حالا در سختترین لحظه وداع با او ایستاده بودند. قلبها به یاد لبخندش میتپَید و
اشکها از یاد صبوریاش جاری بود.
صدای قرآن و ذکر
صلوات در فضای مراسم تنیده انداز شده بود. جوانی میگفت: «او طبیبی بود که پیش از
نسخه برای جسم، نسخهای برای آرامش دلهایمان مینوشت.» پیرمردی میافزود: «دکتر
حاذق، فقط مداوا نمیکرد؛ زندگی میبخشید.»
جزیره در سوگ
اوست؛ اما این سوگ، به همان اندازه که دردناک است، پر از قدرشناسی هم هست. هر نگاه
حاضران، هر دست فشرده، هر اشکی که بر زمین میافتد، گواهی است بر اینکه یاد او در
دلها زنده خواهد ماند.
دکتر حاذق رفت، اما میراثش — عشق، خدمت
و انسانیت — بر پیشانی جزیره حک شد. امروز جزیره کیش قول
میدهد که نام او را چون یک ستاره، در حافظه جمعی خود روشن نگه دارد.
بگذار تا بگرییم چون ابر بهاران
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شبنشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزهداران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
روحش شاد و یادش
جاوید.