جایی که بهجای اصلاح ریشهای مشکلات، سادهترین راه انتخاب
میشود: حذف کسانی که متفاوت، سالم یا پرسشگرند. در چنین فضایی، سلامت نه یک امتیاز،
بلکه یک دردسر تلقی میشود.
وقتی اکثریت یک سیستم دچار ناکارآمدی یا انحراف میشود، حضور
اقلیت سالم بهجای آنکه فرصتی برای اصلاح باشد، به عاملی برای ایجاد تنش تبدیل میشود.
افراد سالم با عملکرد دقیق، شفافیت رفتاری و حساسیت حرفهای خود، ناخواسته آینهای
مقابل ضعفها قرار میدهند. این آینه، برای مدیریتی که توان یا اراده اصلاح ندارد،
آزاردهنده است. نتیجه روشن است: حذف آینه بهجای ترمیم چهره.
در این شرایط، مصلحتاندیشی جای اصلاح را میگیرد. تصمیمها
نه بر اساس کیفیت، شایستگی یا منافع بلندمدت، بلکه برای حفظ وضع موجود گرفته میشوند.
ساختار ترجیح میدهد یکدست بماند، حتی اگر این یکدستی به قیمت از دست دادن سرمایه انسانی،
تجربه و سلامت حرفهای تمام شود. بهتدریج، معیار ماندن نه توانمندی که سازگاری با
فضای غالب میشود.
پیامد این رویکرد، فرسایش آرام اما عمیق سیستم است. سازمان یا
نهاد ممکن است ظاهراً فعال بماند، اما از درون تهی میشود. خلاقیت جای خود را به تکرار
میدهد، انگیزه به بیتفاوتی بدل میشود و کیفیت به حداقل قابل قبول تنزل پیدا میکند.
افراد سالم یا کنار گذاشته میشوند یا خود ترجیح میدهند فاصله بگیرند، چون هزینه سالم
ماندن بیش از حد بالاست.
این چرخه، بیش از آنکه به افراد آسیب بزند، آینده یک مجموعه
را تهدید میکند. حذف اقلیت سالم، در کوتاهمدت شاید آرامش ظاهری ایجاد کند، اما در
بلندمدت، سیستم را از امکان اصلاح محروم میسازد. ساختاری که در آن نقد، تخصص و مسئولیتپذیری
جایی نداشته باشد، محکوم به ایستایی است؛ حتی اگر سالها به فعالیت خود ادامه دهد.
واقعیت این است که اصلاح واقعی، همیشه پرهزینهتر از حذف است.
اصلاح نیازمند شجاعت، پذیرش خطا و بازنگری در شیوههاست؛ اما حذف، ساده و کمدردسر
به نظر میرسد. با این حال، تجربه نشان داده است که هیچ سیستمی با قربانی کردن سالمترین
اجزای خود به پایداری نرسیده است.
جامعه و سازمانی که سلامت را مزاحم تلقی میکند، شاید مدتی تعطیل
نشود، اما رشد هم نخواهد کرد. تمایز میان بقای ظاهری و پیشرفت واقعی دقیقاً همینجاست:
اولی با حذف کیفیت ممکن است، دومی بدون حفظ آن هرگز.