رئیس مرکز سعدیشناسی و دانشنامه فارس، حرکت
شعر فارسی از حماسی به غنایی را در دوران سعدی دانست و گفت: ذوق ایرانی از اسطوره
و افسانه به واقعیت غنایی رسید و این نشان میدهد مردم ایران دارای هر دو ذوق و
تمامی قلمروهای مذکور است که به انسان هویت ادبی میبخشد. کمالی تاکید کرد: فردوسی
و سعدی دو روی سکهی تمدن ایرانی هستند، فردوسی به ضرورت و روشنبینی در احیای
زبان ایرانی، کاری کارستان کرد و سعدی با زمانشناسی راستین با بهرهمندی از همان
زبان کوشیده است به احیای حکمت ایرانی بپردازد.
این پژوهشگر، زبانشناس و نویسنده در سخنان
خود با اشاره به اینکه دوران فردوسی،
دوران نوزایی رنسانس و شکوفایی فرهنگ ایرانی است، تاکید کرد: کودکی فردوسی همزمان
با اوجگیری قریحهی رودکی است و پیری او همزمان با آغاز سخنسرایی
ناصر خسرو؛ به عبارت دیگر، درست در دوران زندگانی فردوسی، زبان دَری زبان شعر و ادب
شد، به حد کمال رسید و مجامع بزرگی از شعرا و نویسندگان در دربار سامانی و غزنوی
در خراسان بزرگ پدید آمد. ابن سینا و بیرونی معاصر فردوسیاند و رازی، طبری، فارابی،
غزالی، خیام و بیهقی با کمی فاصله به همان دوران تعلق دارند. در کمتر دورانی از
تاریخ ایران چنین کهکشان پرستارهای از درخشانترین چهرههای علم و ادب و هنر و سیاست
و آن جوشش و تلاش شکوفایی همهگیر را میتوان دید و شاید بتوان گفت که این دوران
در نوع خود بینظیر است. در این دوران شکوفایی فرهنگی بازگشت به گذشته نه به معنای
ارتجاعی، بلکه به معنای نوزایی فرهنگ کهن در سطحی عالیتر چشمگیر است، نگاه به
گذشته برای ساختن آینده بازیابی آنچه گم شده ولی ارزش خود را از دست نداده، یکی از
ویژگیهای مهم شکوفایی فرهنگی است.
کوروش کمالی ادامه داد: در حالی که دوران
سعدی چنین نیست، دورانی برآشفته است چون موی زنگی، شکستهای تاریخی،
حمله مغول، بحران اقتصادی و اجتماعی و فروپاشی مراکز بزرگ سیاسی و فرهنگی و مذهبی
آن روزگار، یأس و فقر و نابسامانی و بیاخلاقی را گسترش داده است. در این میان در
گذار دوره نخست به دوره دوم، شاهد حرکت نوع ادبی در زبان و ادب فارسی هستیم، حرکت
شعر فارسی از حماسی به روایی و سرانجام به غنایی در واقع نشانهی حرکت روحیه و ذوق
قوم ایرانی از اسطوره و افسانه به وصف واقعیت احساس و عاطفه اجتماعی است. افراد یک
جامعه پویا و زنده هم هویت حماسی دارند و هم هویت روایی و غنایی؛ زمانی از عملکرد
قهرمانان ملی احساس وارستگی میکنند، زمانی آن را در لابهلای داستانها میجویند
و روزگاری در آنچه که بر احساس و عاطفه آنان اثر میگذارد. این سه قلمرو نافی یکدیگر
نیستند. بلکه در مجموع خود به انسان هویت هنری و ادبی میبخشند.
این استاد برجسته ادبیات تصریح کرد: فردوسی
و سعدی نیز در دو رویکرد متفاوت نوع ادبی از سخن بهعنوان وسیلهای سود میبرند
که رسالت دارد. فردوسی در پاسخ به نیاز عصر خویش این رسالت را در «حماسه مییابد و
در روزگاری دیگر، سعدی رسالت خویش را در شیوه پند و اندرز و وجوه حکمت عملی و
اخلاق اجتماعی و عشق انسانی میشناسد و تفاوت این دو رسالت خط تباین و تفاوت کار این
دو شاعر را ترسیم میکند؛ اما در حقیقت این دو به یاری زبانی شفاف و روشن و فصیح
در یک حلقه اتصال ابدی به هم میپیوندند. زبان سعدی، مکمل زبان فردوسی است.
کمالی سروستانی افزود: فردوسی با شاهنامه
همان کاری را برای فرهنگ ایران کرد که هومر با ایلیاد و ادیسه برای فرهنگ یونان؛ یعنی
خلق زبان حماسی. زبان حماسی پیش از فردوسی مرحله کودکی خود را میگذرانید، قطعهها
و قصیدههایی که از دقیقی در دست داریم نشان میدهند
که شاعری بوده با زبانی استوار و فخیم. فردوسی هم هزار بیت گشتاسبنامه او را به
پاس احترام و فضل تقدم در شاهنامه آورده است. فردوسی، زبان دقیقی را شایسته حماسهسرایی
نمیداند. حماسه زبان خاص خود را میخواهد، نداشتن این زبان برای ایرانیان کاستی
بزرگی بود و نیاز به آن را حس میکردند. هدیه بزرگ فردوسی به زبان و ادب فارسی خلق
و کشف این زبان بود. برای شاعر هر چیز باید به رنگ زبان درآید. شاعر با چنین اشرافی
بر زبان آن را چون شیئی هنری به نمایش میگذارد و سرچشمه الهام نسلها میکند.
وی ادامه داد: فردوسی با این زبان بود که
روزگار کهن را نو کرد. روزگار کهن نوکردنی نیست، در واقع کار فردوسی نوکردن زبان
بود. هنگامی که شاهنامه فردوسی به دست مردم رسید، دریافتند که اتفاق بزرگی افتاده
است. زبان دوباره سحر خود را آشکار کرده و تواناییهای تازه خود را به نمایش گذاشته
است. چنین بود که شاهنامه فردوسی در ذهنها جای گرفت، ورد زبان مردم شد و بسیاری
از بیتها و مصرعهای آن ضربالمثل و هویتآفرین شدند.
کمالی سروستانی در پایان سخنانش تاکید کرد:
ظهور سعدی در ادب فارسی در زمانی دیگر و در شرایطی دیگر تکرار همان معجزهای بود
که با ظهور فردوسی به وقوع پیوست. اگرچه در قرن هفتم سنت ادب عرفانیِ سنایی و عطار
به دست شاعر بزرگ معاصر سعدی، جلالالدين مولوی به اوج خود میرسید، سنت شاعران
زبانآفرینی چون رودکی، فردوسی، فرخی و انوری از اوایل قرن ششم به تکرار و تقلید و
تصنع دچار شده بود. وقتی زبان شعر و ادب ملتی بیطراوت و بیرمق میشود، نیازمند
شاعری خواهد بود که گرد و غبار از چهره آن بزداید. عناصر سالم و طبیعی و زیباییهای
فراموششدهِ سنت ادبی را در خاطرهها زنده کند، سنت نوینی بیافریند و زبان را
دوباره به سحری تازه به سخن درآورد. شاعران بزرگ چنیناند: سنتشناس
و سنت آفرین. سعدی چنین شاعری بود. با ظهور سعدی دوباره زبان فارسی حیات تازهای یافت،
دوباره فارسیزبانان با زبان نه به عنوان ابزار مستعمل، نه به عنوان کلیشههای
کهنه و وسیله تفنن، بلکه بهعنوان شیئی هنری روبهرو شدند.