محمدابراهیم انصاری لاری در آغاز سخنانش ضمن قدردانی از نادر
کشتکار برای برگزاری رویدادهایی که در یک سال گذشته در حوزه فرهنگ و هنر و ادب کیش
رقم زده است، خاطرنشان ساخت: این کارها برآمده از سرشتِ پاک فرهنگی و خویِ مردمی
ایشان است. وی افزود: همچنین از همه دیگر دستاندرکاران برگزاری شایسته این رخداد
بهویژه چهرهی روشن و شناختشده حوزه فرهنگ و رسانه، دوست عزیز و دوستداشتنی و
خوشفکرم جناب رشیدپور هم صمیمانه تشکر میکنم.
این استاد دانشگاه افزود: درباره فردوسی و شاهکار جاودانه او و
باریکبینی انسانی و نکتهپردازیهای اخلاقی و حکمتهای ژرف سیاستورزی و آموزههای
بلند فرمانروایی که در لابلای داستانهای گیرا و پُرکِشش شاهنامه آمده است، و بهویژه
درباره کارکرد بیهمتا و کارآمد شاهنامه در زندهکردن ملیت ایرانی و کیستیبخشی به
آن و چیستیبخشی به زبان فارسی، فراوان گفته و نوشته شده، اما پندارهی خِرَد در
میان همهی پندارهها و انگارهها و گزارههای شاهنامه، پربسامدترین و کلیدیترین
واژهی شاهنامه است که از دیرباز تا کنون بیشترین رویکرد سخنسنجان و شاهنامهپژوهان
را به خودش مایل کرده و برای نمونه سخنسنجِ نامدار، شاهنامهپژوه گرانمایه استاد
ارجمند کزازی که با بودن پُر ارجشان و سخنان شیوا و پرشورشان بر رونق و طراوت این
نشست افزودهاند.
انصاری لاری خاطرنشان ساخت: در پژوهشهای پربارشان بیشترین
پروایِ واکاوی را به پنداره خرد داشتند که به زیبایی و استواری شاهنامه را خردنامه
میدانند. زبان شعری فردوسی یک زبان ساده، صریح، روشن و زودفهم هست. به تعبیر یکی
از اساتید زبان ادبیات فارسی جناب دکتر دادبه، چنین زبانی را زبان پیراسته میخواند؛
زبان پیراسته یعنی زبانی که از آرایهها و صنایع ادبی پیچیده دیرفهم خالی و
پیراسته باشد، برخلاف زبان حافظ که آکنده از صنایع ادبی پیچیده و دیرفهم است که
خواننده مدتی را باید درگیر این صنایع ادبی باشد تا راهی به معنای شعر پیدا کند.
شاهنامه اما بر سیاق ساده و روان و زودفهم و پرتاثیر است، اما در کنار این ویژگیها
در جای جای شاهنامه کم و یا بیش یک نگاه حکیمانه و ژرف فیلسوفانه احساس میشود، به
خصوص وقتی که فردوسی از خرد سخن میگوید، این نگاه آشکارتر و پیداتر خواهد بود.
وی افزود: فردوسی خرد را کلیدیترین پندارهی شاهنامه شمرده
است، و خرد را کانون همه رخدادها و اتفاقات شاهنامه قرار داده، و در این صورت نگاه
حکیمانه و خردمندانه او به مقوله خرد بیشتر دریافت میشود. وقتی اهمیت این نگاه را
بیشتر و بهتر میشود فهمید که به خاطر بیاوریم فردوسی در زمانهای شاهنامه را پدید
آورد که مکتب فکری معتزله که قائل به عقلگرایی بود و برای ارادهی آزاد انسان
ارزش و احترام قائل بود، نفسهای آخرش را میکشید و آنسوتر، مکتب فکری اشاعره که
بیاعتنایی به عقل و اراده انسان از ویژگیهای پایهای او محسوب میشود، در حال
ریشهدواندن بود. تا جایی که به نظر یکی از پژوهشگران معاصر، از آن تاریخ به بعد
تا قرنها در ایران خبری از پنداره خِرَد و خردورزی نبود. انصاری لاری ادامه داد:
تا جنبش مشروطیت که یک تلاشی برای زندهکردن عقلانیت و احترام به اراده انسان و
حقوق و آزادیهای اساسی او بود، اما چنان که میدانید آن هم ناکام ماند، و چه
بگوییم بعد از مشروطیت که بهخصوص در نیم سده اخیر برخلاف انتظار نهتنها از مدار
خرد و خردورزی دور و دورتر شدیم، که هزاران خروار خرافات و اوهام هم بر آن افزودیم
که گفت «شرح این هجران و این خون جگر، این زمان بگذار تا وقت دگر».
وی این نگاه حکیمانه و فیلسوفانه فردوسی به خِرَد را در نگاشتن
دیباچه و آغاز کتاب شاهنامه مورد توجه دانست و گفت: هم میتوان به خوبی دید فردوسی
که یک مسلمان معتقد است برخلاف سنت رایج آن روزگار که کاتبان، نویسندگان و شعرای
عرب و فارس دیباچه را با ستایش خدا و ثنای پیامبر با القاب و عناوین مذهبی و رنگ و
بوی سنتی مینگاشتند، دیباچه را بهگونهای مینگارد که کمتر اثری از این نام و
القاب مذهبی و رنگ و بوی سنتی در آن است و او در یک روش نوگرایانه و البته با
اهتمامی که به زندهکردن زبان فارسی داشت، دیباچه را با نام خدای شروع میکند و دو
صفت خداوند را در میان همه صفات او برجسته میسازد، خدایی که آفریننده خِرَد است و
آفریننده جان. این عبارت هرچند که ترجمه بیکموکاست این حدیث شریف است که «اول ما
خلق الله العقل»، اما فردوسی با چنان شیوائی و شیرینی این مفهوم ژرف فلسفی و دینی
را به نظم فارسی میکشاند که هیچ اثری از زبان عربی نیست و هیچ ردّ پایی از صاحب
این حدیث شریف هم نیست و این توجه به مفهوم و گذر کردن از گوینده مفهوم هم خود یک
روش خردمندانه و مشرب فیلسوفانه در متن شاهنامه است، هم وقتی دقت میکنیم هر جا از
دین نامی به میان میآید که آن دین علیالقاعده دین زرتشت هست که آئین ایرانیان
پیش از اسلام است؛ اما فردوسی هیچ تشخص و تعیینی به دین نمیدهد و نمیتوان دریافت
که مراد او از دین، کدام دین و آئین است.
انصاری لاری تاکید کرد: در عوض همه جا به ارزشهای سرشتی فطری
و مشترک که بین همه انسانها مثل خردمندی، دادگری، راستی و راستینگی، پاکی و
پاکدستی و پاکدامنی زبان تاکید و انگشت تایید میگذارد. این گذر کردن از لایه و
پوستهی دین و توجه کردن به مغز و جان و جوهرهی دین، باز نشاندهندهی حکمت ژرف و
نگاه فلسفی فردوسی به مقولههایی مثل خِرَد است.
مدیرعامل اسبق سازمان منطقه آزاد کیش با بیان اینکه وقتی خرد
تیره شد، وقتی بیخردی چیره شد، همه چیز از انگاره راستین خود و از گوهر خود به در
میشوند، افزود: در چنین شرایطی، شادیها، غمها، دوستیها، دشمنیها، پیروزیها،
شکستها، فخرها، ننگها همه در چمبرهی بیخردی اسیر میشوند و در اوهام و خیالات
نمایه ناراست و دروغین خود را هویدا میکنند. ای بسا در چنین شرایطی، کسانی چیزی
را مایه مباهات و فخر بدانند که ننگی بیش نیست، و چیزی را حماسهی شیرین تلقی کنند
که فاجعهی تلخ بیش نیست. به هر تقدیر خرد فردوسی را شاید بشود نوعی روشنبینی،
نوعی فراست و شعور که خداوند در نهاد همه انسانها گذاشته و ممکن است یک بیابانگرد
و کوهنشین آموزشندیده از آن مراقبت کرده و آن را به نسبت خودش به کمال رسانده
باشد و از آن برخوردار و یک تحصیلکرده دانشگاهدیده یا حوزهرفته این گوهر خداداد
را یاوه و رها گذاشته باشد و از آن بیبهره باشد.
وی با اشاره به این موضوع که فضیلتها در درون انسان شکوفا میشوند،
ریشه فضیلتها را گوهرِ خِرَد دانست و گفت: همان گوهری که در نهاد همه انسانها
است، اگر مراقبت بشود، پخته بشود، سخته بشود، بهرهاش فضیلتهاست. اگر انسانهایی
که صاحب مزیت هستند به فضیلت هم آراسته شدند، هرچه زیبایی، هرچه نیکویی، هرچه
هستی، هرچه راستی از اینها بروز و ظهور پیدا میکند، و اگر صاحب این مزیتها، صاحب
علم و دانش، صاحب قدرت و اقتدار، صاحب ثروت و دارائی، از چشمه خرد ننوشیده باشد و
فضیلتها را در نیافته باشد، هرچه بیشتر از دایره فضیلت دور و دورتر میشود و اگر
به بیخردیِ مطلق گرفتار بشود، این رذیلت خواهد شد. و ناگفته پیداست که یک عالم و
دانشمند بیفضیلت از او چه انتظاری میتوان داشت جز جعلپراکنی، دروغپردازی و
ترویج خرافات و اوهام و استفاده گزینشی از دانستهها و معلومات، پنهانکردن بعضی
از دانشها، بزرگتر کردن بعضی از دانستهها، و میبینیم که چگونه بعضی از این
عالمانِ بیفضیلت در جبران حقارت و کوچکی خودشان و دورماندن مزمن از والاییها و
بزرگیها چگونه بر چشمان فضیلت خاک میپاشند، بر دهان شرافت سنگ میزنند و ثروتمندان
و دارایان بیفضیلت جز خساست و تنگچشمی، جز حرص و آزِ سیریناپذیر برای بیشتر
داشتن، بیشتر خوردن و پوشیدن و لذت بردن و درنهایت ثروت انباشتن بر ثروت و تبدیل
این ثروت به گنج زر و زیور چه انتظار میتوان داشت، و امان از قدرت و اقتدار بیفضیلت
که مانده در خودشیفتگی و دعوی اناالحق به ناحق و بیدرد و بیدرک از رنج و مشقت
ملت، خشونت و سرکوب ملت، تباهی ملک و خرابی ملت هیچ انتظار دیگری نباید داشت و
تبدیل این قدرت به زور بیقبول و بیحجت.
انصاری لاری تصریح کرد: وقتی علم و دانش به تزویر تبدیل شد،
وقتی قدرت و اقتدار به زور تبدیل شد، وقتی توانایی و ثروت به زر تبدیل شد، شما میدانید
از پیوند نامیمون و بدشگون زر و زور و تزویر چه بلاها که بر سر بشریت نازل نشده
است و اجازه بدهید در فراز آخر برگردم به حکیم توس او که در همه جای شاهنامه هرگز
از واقعیتهای انسانی و از طبیعت انسانی فاصله نمیگیرد. هیچ کس را مطلق مصون از
خطا عاری از اشتباه و بیخردی و لغزش نمیداند و بهخصوص درباره فرمانروایان و
پهلوانان حساسیت بیشتر به خرج میدهد؛ هر جا آنها را از جاده خرد دور میبیند در
ماجرای بیرحمانه بر آنها میتازد و آنها را رسوا میکند. وی با تمثیلی ادامه داد:
جمشید که یکی از شاهان محبوب و ستوده فردوسی است وقتی که خودشیفته میشود و
خودبزرگبینی باعث میشود که به پادشاهی تنها قناعت نکند و دعوی معبدی هم میکند،
یعنی دین و سیاست را با هم هر دو میخواهد، و پس از این آمیختگی نادرستِ دین و
سیاست حتی دعوی خدایی هم میکند، فردوسی فرّه ایزدی را از او باز میستاند، «بر او
تیره شد فرّه ایزدی، به کژی گرایید و نابخردی»؛ و نتیجه اش هم ناخشنودی مردم ایران
و گسستن مردم از جمشید، که «سیه گشت رخشنده روز سپید، گسستن مردم از جمشید».
وی در دنباله این بخش از سخنانش ادامه داد: یا در غمبارترین
رخداد شاهنامه یعنی کشته شدن پسر به دست پدر، در ماجرای تلخ رستم و سهراب، علت این
فاجعه تلخ و پراندوه را، فردوسی دور بودن از خرد میداند و بزرگترین پهلوان خود
را، محبوبترین شخصیت خود را در شاهنامه به حرص و آز متهم میکند و او را در حد
چارپایان تنزل میدهد، «جهانا شگفتی ز کردار تست هم از تو شکسته هم از تو درست»
این پژوهشگر و استاده برجسته در ادامه سخنان خود گفت: فردوسی با این نمایشهای بسیار زیبا با
ظرافت به ما آموزش میدهد که وقتی خردمندیها ضعیف، وقتی بینشها کمرنگ و وقتی
حکمتها مهجور باشند، ثروت و دانایی، قدرت و اقتدار میتواند بسیار خطرناک باشد و
امروز به نظرم همچون ویل دورانت که هنوز کلامش صادق و گیراست، دانشها بر بینشها
چیره شدهاند، علم بر حکمت سایه انداخته است، و دانایی اسیر توانایی است. ما امروز
در دنیا و به نظرم ما بیشتر از دنیا در یک مسابقهی بیسابقهی متوهمانهی خیالپردازانه
در حال حرکت هستیم. هیچ کدام واقعا نمیدانیم مقصد کجاست؟ سرانجام کجاست؟ به کجا
میخواهیم برویم؟ آرزوی ما چیست؟ در کدام سرزمین و در کدام جایگاه کدام قله را میخواهیم
فتح کنیم؟ و آیا در این سیر بیحکمت و در این مسیر پشت به خِرَد برای نفوس ناآرام
و بیقرارمان جایگاه و آرامشگاهی پیدا خواهیم کرد یا نه؟ در این مسابقه نفسگیر نیستوشِ
خیالاندود نسلهای دیگری را هم قرار است تباه و نابود کنیم؟
انصاری لاری افزود: امروز ما بیش از آن که به علم برتر، به
فناوری نوتر نیازمند باشیم به خرد برتر، به حکمت ژرفتر نیاز داریم تا بتوانیم
دریافت بهتر و منطقیتر از جهان پیرامون، از خودمان، از تاریخمان، از فرهنگمان
از آیندهمان، از مسائل راستین و گوهرین خودمان داشته باشیم. و کجاست؟ کجاست حکیمی
از تبار فردوسی که قبل از اینکه ما را به علم برتر بخواند، ما را به فناوری نوتر
ترغیب کند و همه چیز ما را دانشبنیان بخواهد، ما را به خِرَد برتر دعوت کند؟ و
همه چیز ما را خِرَدبنیان بخواهد و با هنرمندی، دانش و بینش، توانایی و دانایی،
علم و حکمت را چنان با هم درآمیزد که از آن یک وحدت شفابخش و یک امیدواری نصیب ملک
و ملت بشود و ما را تا آزادی و عدالت، تا معرفت و حقیقت و تا امنیت و رفاه بالا
ببرد.