توچه می دانی در
پس این قیل و قال هایی که من دارم چه می گذرد!. تو نمیدانی من چه گنجی در این جا یافته
ام برای بودن برای دیده شدن! و الا اینقدر هاج و واج نمی ماندی که من چرا چنین می
کنم !
من سرزمینی را
یافته ام که هزاران برابر پایتخت می شود با آن
در پایتخت جولان داد! خودی نشان داد و حرف از بودن زد! از بودن و دیده شدن...!
نمی دانم تاکنون
گذرت به سواحل جنوبی این سرزمین پهناور افتاده است یا نه ؟ سواحل نیلگون و گهربار جنوب
در خلیج همیشه فارس با آن ماسه های داغ سواحل اش و شبنم های صبحگاهی نشسته برگل
های همیشه بهارش!
تو را نمیدانم !
من عاشق این سرزمین شده ام ، سرزمینی که می شود در آن بود و نبود ولی در آن جولان
داد به قیمت همه نداشته هایت!
تو !چکار داری
دست روزگار چگونه مرا به این سرزمین رسانده است. تو!چکار داری از عقبه و رزومه و کارنامه ام می پرسی! . توچکار داری از
هدف و انگیزه و علاقه ام می پرسی؟! مهم بودن
اکنون من است . روزگار خوب یا بد، این جا را سخت یا آسان به دست من سپرده
است . به من چه! که آن کودک خردسال چه رویایی در ذهن خود می پروراند و می خواهد با
من به آن دست یابد؟به من چه که آرزوهای جوانان این شهر گره
خورده به خواستن و نه خواستن من !
من این جا را
یافته ام این شهر را پس از سالها کشف کرده ام. عجب حالی می دهد اینجا بودن....! حتی نبودن ولی بودن!
بودنم مهم است .
من باید باشم به هر قیمتی! حتی به قیمت سوختن آرزوهای همه جوانان و کودکان این شهر. حتی به هزینه پایمال شدن همه آرزوهای بچه های کوچک و بزرگ این سرزمین!
من باید باشم ، باید باشم حتی اگر همه چیز زیر رکود باشد، همه
چیز در تعطیلی مطلق باشد. حتی اگر بزرگان شهر مخالف باشند و مرا نخواهند ! اما
باید باشم ، بودنم مهم است.
مهم صندلی من است ، نه کار کردنم ،نه مفید بودنم، نه خدمت کردنم! بودن من جواز همه هستی و
زندگی و برو وبیای من است در آنسوی پایتخت.... !
تو امضا کن،
طوماری بنویس ، تایید کن بودن من را !. من
در این دیار باید بمانم ، اصلا کی بهتر از من برای این سرزمین کوچک !
سرزمینی که می شود خیلی راحت همه را به جان هم انداختشان تا به
مراد و مقصودت دست یابی ، سرزمینی که حتی باتجربه هایش راهم می شود برای
مدتی اندک هم که شده محو وعده های واهی خود کرد. نه می شود! می شود در این جا بود ،
می شود ماند ، می شود بر همه چیز ، بر همه چیز ، بر اخلاق وادب و شرف و جوانمردی خط قرمز کشید ، آری می شود ، می
شود! می شود بود و نبود، می شود کاری نکرد، اما بود. تو چه میدانی در پس این قیل و
قال های من چه نهفته است؟!
تو چه کار داری
رویاهای آن کودک خردسال به اراده خواستن و نخواستن من گره خورده است؟!
تو امضا کن،
طوماری بنویس، بگو من بهترینم ، بگو از وقتی آمده ام رکورد زده ام! رکورد در
واپسگرایی ، در رد اخلاق و ادب ،در پیشتازی در کشتن هرچه انگیزه و علاقه و شوق و لذت کار کردن است .
در ناجوانمردانه بازی کردن در زمین رفیق و رقیب!
توچه میدانی لذت
این پست و مقام را ! تو چه میدانی لذت تاختن و تاختن در جاده یک طرفه بهره وری ها
را ...
تو کی حس کرده ای
لذت نبودن و پست داشتن و ذره ای عرق مسئولیت و خدمت کردن نداشتن را ! تو برو در
همان خاک و خل های سفین و محدوده پارس
خلیج و میرمهنا دنبال رویاهایت در
کشف هنرهای بچه های جنوب و راشد و مرجان و
ششصد دستگاه باش....!
تو چه میدانی در
پس این قیل و قال های من چه نهفته است؟! تهدید یا تطمیع ! چه فرقی می کند تو امضا کن ، طومار بیاور ....
جستجوی شبنم ها ی
گل های بهاری این سرزمین را بمن بسپار . شاید! شاید این جا هم فرشاد پیوسی سر در
آورد یا آرش برهانی دیگری....! استقلال یا پرسپولیس مسئله این است !
خدا را چه دیدی!
شاید این جا به رویاهایمان پیوستیم! تو امضا کن، طوماری بنویس .