اندکی پس از انقلابهای
۱۹۸۹ و ۱۹۹۱ که اتحاد جماهیر شوروی
فروپاشید و جهان کمونیستی را در هم کوبید، به نظر میرسید که آیندۀ دموکراتیک منطقۀ
پساکمونیستی رقم خورده است. امیدها برای دموکراتیزاسیون کشورهای تازه استقلالیافته
و منطقۀ عمدتا سوسیالیستیِ اروپایِشرقی زنده شد. در دهۀ ۱۹۹۰، دو گروه از کشورها در این پهنۀ پرآشوب وجود داشتند: دموکراسیهای
خوب و تثبیتشدهای که بهسمت اتحادیۀ اروپا میرفتند و سپس به آن پیوستند و رژیمهای
اقتدارگرایی که گویی در مسیر ناکجاآباد گام نهادهاند.
اما بهیکباره، سلسله
رویدادهایی رخ داد که موضوع محوری این کتاب است. از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۵، شش انتخابات
در اروپایِشرقی و اوراسیایِ پساکمونیستی برگزار شد که نتیجۀ شگفتانگیزِ آنها قدرتگرفتن
مخالفان و شکستِ حاکمان اقتدارگرا یا دستنشاندگان آنها بود. نویسندگان این کتاب در
یک پروژه تحقیقاتی گسترده و جامعنگر، پیامدهای این تغییرات دموکراتیک در کشورهای پساکمونیستی
و دستاوردهای انتخاباتیِ غیرمنتظرۀ آن را با یکدیگر و با انتخاباتهایی که نتایجِ کلیشهای
آن تداوم حکومت اقتدارگرا بود، مقایسه میکنند.
ابتدا، مردم اسلواکی
در انتخابات ۱۹۹۸، ولادیمیر مِچیار،
حاکم قدرتمندشان را به زیر کشید. سپس، مخالفان سیاسی، کنشگران اجتماعی و تودههای مردم
در کرواسی و صربستان در سال ۲۰۰۰ رژیمهای
سرکوبگرشان را سرنگون کردند. گرجستان نیز در سال ۲۰۰۳ با انقلاب گل رز کاری کرد کارستان و رژیم شواردنادزه،
از رهبران نامآشنای حزب کمونیست شوروی که درآن زمان رئیسجمهور گرجستان بود، از هم
پاشید. سپس، انقلاب نارنجی اوکراین در سال ۲۰۰۴ و انقلاب
لاله قرقیزستان در سال ۲۰۰۵ به وقوع
پیوست. سوای از این پیروزیهای انتخابی که مخالفان توانستند رهبران خودکامهشان را
از قدرت برکنار کنند، در بلاروس، ارمنستان و آذربایجان نیز احزاب مخالف تلاش کردند
رهبران اقتدارگرای خود را شکست دهند، اما در این کار ناکام ماندند. رهبران سیاسیِ به
تصویر کشیده شده در کتاب خزان خودکامگان، نامآشنا هستند.
احتمالاً خیلی از ما
این رویدادها را با نام «انقلابهای رنگی» یا « انقلابهای مخملی» میشناسیم. هرچند
نویسندگان کتاب با این عناوین میانۀ خوشی ندارند. آنها در ابتدای مطالعهشان به این
نکته اشاره کردند که اصطلاحِ انقلابهای رنگی بسیار گمراهکننده است. در عوض، آنها
در سراسر کتاب، اصطلاح «انتخاباتهای دموکراتیکساز» را به کار گرفتهاند. به گمان
نویسندگان، آنچه به انقلابهای رنگی در کشورهای پساسوسیالیستی خوانده میشود، بههیچوجه
انقلاب نبودند. حتی پرآوازهترین آنها، انقلاب نارنجیِ اوکراین، قطعاً انقلابی بهمعنای
کلاسیک آن نبود.
روش تحقیق بانْس و
وُلچیک تجزیهوتحلیلِ دادههایی است که عمدتاً ازطریق بیش از ۲۰۰ مصاحبه با بازیگران
کلیدی داخل و خارج از این کشورهاست. نویسندگان برپایۀ این یافتهها، طیف گستردۀ فرضیاتی
را که با دقت و بهدرستی مطرح کرده بودند، پاسخ میدهند و همۀ متغیرهای احتمالی را
در نظر میگیرند و موشکافی کردند.
دموکراتیزه کردن انتخابات»
بهمنظور پاسخ به بسیاری از معماهای نظری و تجربی در این کشورها، ازجمله الگوهای بسیج
مخالفان در کشورها و محیطهای سیاسی گوناگون، مورد بررسی قرار گرفته است و مسئلۀ کلیدی
در مباحث کتاب است.
نویسندگان برای درک
دقیقترِ موفقیتهای دموکراتیک و دموکراتیزه کردن انتخابات، بر این باورند که مخالفان
در کشورهایی که به پیروزی دست یافتند، از برنامهای که آنها «الگوی انتخاباتی» مینامند،
استفاده کردهاند. این الگو، مجموعهای از وظایف و کارهایی است که مخالفان باید در
هنگام رویارویی با رژیم ترکیبی - که همزمان نشانهها و ویژگیهایی از دیکتاتوری و
دموکراسی را با هم آمیختهاند - که به آنها اجازه شرکت در انتخابات میدهد، انجام دهند.
عناصر این الگو و کارویژههای اصلی آن عبارتند از: متحد کردن مخالفان، اجرای کارزارهای
انتخاباتی بلندپروازانه، انجام ثبتنام رأیدهندگان و تشویق به مشارکت آنها، اعمال
فشار بر کمیسیونهای انتخاباتی، گفتوگو با نهادهای جامعۀ مدنی برای مشارکت در انتخابات،
تمرکز بر جنبشهای جوانان و دعوت از آنها برای همکاری، استفاده از نظرسنجیهای افکار
عمومی برای شکلدهی به راهبرد انتخاباتی، اجرای روشهای نظرپرسی از رأیدادگان و شمارش
موازی آرا. مخالفانی که بیشترِ این وظایف را به کار بستند، همانهایی بودند که با موفقیت
رهبران اقتدارگرا را در انتخابات به زانو درآوردند و آنها را مجبور به اعتراف به شکست
و ترک قدرت کردند؛ درحالیکه مخالفان در بلاروس، ارمنستان و آذربایجان از این الگو
استفاده نکردند یا بهدرستی انجام ندادند و ازاینرو پیروز نشدند. درواقع، این راهکارها
حتی در رژیمهای سرسختی مانند صربستان و قرقیزستان که کمتر کسی انتظار موفقیت مخالفان
را داشت، کارساز شد.
نکتۀ نظری که زیربنای
الگوی انتخاباتی است، این است که رژیمهای ترکیبی تنها به این دلیل که محبوب نیستند،
سقوط نمیکنند. حتی وقتی شهروندان، رژیم خودکامهشان را شکست میدهند، لزوماً به این
معنا نیست که آنی به مخالفان رأی دهند. در بسیاری از رژیمهای ترکیبی، پیروزی در انتخابات
یک چیز است و اجازۀ به دست گرفتنِ قدرت چیزی دیگر. این، یک بازی با حاصلِجمع صفر نبود
که رأیدهندگان صرفاً ناگزیر به انتخاب میان دو بازیگر باشند و لاجَرَم ردّ یکی بهمعنای
انتخاب دیگری باشد. بنابراین، مخالفان باید مردم را متقاعد کنند که اولاً، جایگزینی
وجود دارد، ثانیاً، تغییر امکانپذیر است، و ثالثاً تغییر تنها از مسیر مشارکت در این
فرآیند، یعنی رأیدادن، امکانپذیر است. بهعبارتی، مخالفان باید هم امید و هم سازماندهی
برای جهتدهی به آن امید را فراهم سازند.
همچنین، نویسندگان
معتقدند که این واقعیت که الگوی انتخاباتی شامل مجموعهای از وظایف مشخص است، به معنی
چندبخشی بودن نیز است و میتوان آن را از یک کشور به کشور دیگر منتقل کرد. آنها برای
این ادعا، نمونههایی آوردند. در موج اول گذارها، الگوی انتخاباتی در فیلیپین و شیلی
متولد شد. سپس در سال ۱۹۹۰ به بلغارستان
منتقل و در سال ۱۹۹۸ در اسلواکی
متبلور شد. سازماندهندگان دموکراتیک اسلواکی، تجربیاتشان را با مخالفان در کرواسی،
صربستان و اوکراین به اشتراک گذاشتند، و بدینسان، الگوی انتخاباتی به کشورهای دیگر
صادر شد.
بانْس و وُلچیک، پدیدۀ
اشاعۀ فراملی انتخاباتهای دموکراتیکساز که رژیمهای اقتدارگرا را در کشورهای پساسوسیالیستی
تضعیف میکنند، بررسی کردهاند. نمونههایی که در کتاب آمده است نشان میدهد که تبادلات
فرامرزیِ کنشهای مخالفان نقش برجستهای در این میان داشتهاند. آنها نقش ایالات متحده
آمریکا را در جنبشهای دموکراتیک و رویدادهای دموکراتیزه کنندهای که در فضای پساشوروی
رخ داد، ردیابی کردند که حائز اهمیت است. به نظر میرسد کمکهای دموکراسیگسترانه در
هیچ یک از رویدادهای سیاسی مهم، برنامۀ واحدی نداشته و جریان اطلاعات از دفاتر میدانی
به واشنگتن هدایت میشد و نه برعکس. در زمانی که رژیمهای اقتدارگرا تمایل دارند آمریکا
را بهخاطر تحمیلِ دموکراسی، بیثبات کردن اوضاع، دخالت در امور داخلی، نقض حاکمیت
و نقشآفرینی در اعتراضات و ناآرامیهای عمومی سرزنش کنند، شفافسازی نقش مقامهای
آمریکایی و سازمانهای تحت حمایت آمریکا بسیار مهم است. بنابراین، این کتاب برای کسانی
که بهدنبال پاسخِ این پرسش هستند که آیا دموکراسی قابل اشاعه است یا خیر، و اگر چنین
است، سازوکارهای عملیاتی آن و نیز پیشنیازهای موفقیت چیست، منبع اصلی مطالعه به شمار
میرود.
خلاصه آنکه، نویسندگان
ضمن بررسی متغیرهای گوناگون و فرضیات مختلف، سه نتیجۀ مهم از واکاوی این رویدادها و
یافتههایشان میگیرند: (۱) مخالفان
بهعلت کنشهای سختکوشانه و نوآورانۀ یک شبکۀ فراملی پیروز شدند؛ شبکهای متشکل از
مخالفان داخلی، گروههای جامعۀ مدنی، اعضای جامعۀ بینالمللیِ یاریگرِ دموکراسی و دیگر
بازیگران دموکراسیخواه؛ (۲) چرخۀ عملیاتیِ
تحسینبرانگیزِ این انتخاباتهایِ زیروروکننده که نشاندهندۀ توانایی این شبکه در گسترش
مجموعهای از راهبردهای انتخاباتی نوآورانه به سرتاسرِ کشور بود؛ (۳) انتخاباتها میتوانند بهمثابۀ سازوکاری قدرتمند
برای تغییرِ دموکراتیک عمل کنند. این امر بهویژه در
مواردی رخ میدهد که
جامعۀ مدنی توانمند باشد، انتقال قدرت سیاسی ازطریق مشروطسازی صورت گیرد و رهبران
مخالفان با سیاستهای گامبهگام و سنجیده پیش روند.
گفتنی است، والری بانْس،
استاد مطالعات بینالمللی و حکومت در دانشگاه کرنل است. همچنین، او از زمان دریافت
دکتری رشتۀ علوم سیاسی در دانشگاه میشیگان، در کالج لیکفارست، دانشگاه نورثوسترن،
دانشگاه اروپای مرکزی (بوداپست) و دانشگاه زاگرب تدریس کرده است. بانْس بهعنوانِ رئیس
انجمن آمریکاییِ مطالعات اسلاوی و نایبرئیس انجمن علوم سیاسی آمریکا خدمت کرده و عضو
آکادمی علوم و هنرهای آمریکا است. شارون ولچیک نیز استاد علوم سیاسی و امور بینالملل
در دانشگاه جورج واشنگتن است. او مدیر برنامۀ مطالعات روسیه و اروپایِشرقی و برنامۀ
سیاست و عملکرد جهانی در مدرسۀ روابط بینالملل الیوت بوده و عضو مؤسسۀ مطالعات اروپایی،
روسی و اوراسیایی است. ولچیک همچنین عضو هیأت مدیرۀ انجمن آمریکایی مطالعات اسلاوی
و پروژۀ تاریخ جهانی جنگ سرد و رئیس شورای ملیِ پژوهشهای اوراسیا و اروپایِشرقی بوده
است.
لوکان وِی، دانشمند
سیاسیِ پرآوازه در مطالعات انقلابها، این کتاب را متنی مهم در زمینۀ مباحث گذار از
اقتدارگرایی به دموکراسی برشمرده است. او در دیباچۀ این کتاب نوشته است: «بانْس و وُلچیک
گفتمانی را پیشمینهند که برمبنای آن، ابتکارعمل، نوآوری و بلندپروازیِ مخالفان، محورِ
دموکراتیزاسیون کامیاب است. کتاب پیشِ رو، همچنین نگاه تازهای به اشاعۀ دموکراسی میاندازد؛
و براساس پژوهشهای اولیه در دستِکم یازده کشور، بهدقت چگونگی اشاعۀ دموکراسی و نقش
مجموعهای از بازیگران داخلی و خارجیِ دخیل در موفقیت یا شکست آن را نشان میدهد. این
کتاب برای علاقهمندان به دموکراتیزاسیون و کسانی که برای تقویت نهادهای دموکراتیک
در جهان امروز دغدغه دارند، خواندنی و آموختنی خواهد بود.
نویسندگان: والری بانس
و شارون وُلچیک، مترجم: مهدی مقدری،
ویراستار: بهراد بهشتی، ناشر: نگاه معاصر، سال انتشار: ۱۴۰۴،جلد گالینگور ، تعداد صفحه: ۵۹۴